علی محمدزاده/
چند روز مانده به سالروز شهادت امامی که به مهربانی میشناسیمش. این روزها جادههای منتهی به مشهدالرضا مغرور به گام نهادن زائرانی بر خود هستند که به سوگواری خورشید میروند.
بیشک همه ما میدانیم زیارت و برپایی آیینها و مناسک مختلف ابعاد متنوعی دارد، ولی آنچه در گفتار بزرگان دین بیش از هر چیزی بر آن تأکید شده این است که باید ثمرات و تأثیرات انجام این امور در رفتار و کردار ما هم تجلی پیدا کند.
با این مقدمه کوتاه میخواهم در ادامه و البته در حد برداشت ناقص خود از دستورات ائمه به موضوعی اشاره کنم که ذکر دوباره یک روایت از امام رضا(ع) و بیان این نکته است که عمل به فضائل و مکارم دینی و اخلاقی سادهتر از آن چیزی است که تصور میکنیم، به شرط آنکه دلمان بخواهد.
روایتی از امام رضا (ع) نقل شده که ایشان فرمودهاند:مَنْ فَرَّجَ عَنْ مُؤْمِن فَرَّجَ اللهُ قَلْبَهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ؛ هرکس مشکلی از مؤمنی را بر طرف و او را خوشحال کند، خداوند او را در روز قیامت خوشحال و راضی میگرداند.
امام مهربانیها در این روایت بیهیچ شرط و مقدمهای خوشحال نمودن یک مؤمن را موجب خوشحالی در روز محشر میداند و به زبان ساده اینکه، مهربانی بهانه نمیخواهد و تنها با اندکی توجه به اطراف میتوان زمینه عمل به این تأکید امام را فراهم نمود.
این روزها با کمی توجه بیشتر به آدمهای پیرامون خود میتوانیم کاری کنیم که بار دیگر که به زیارت حضرتش رفتیم، شادمانه در گوش ضریح خورشید زمزمه کنیم، آقا من آمدهام تا به جای بغض و گلایه، شادمانیم را با شما تقسیم کنم.
بهانهها را دریابیم
صبح دیروز راهی محل کار بودم و با هر بار عبور از یک دستانداز کوچک خیابان بیشتر به پیر شدن ماشین ۲۶ ساله خودم پی میبردم. صدای مفصلهای پیرش آزارم میداد و دلم میخواست مانند رانندههای بیشتر خودروهای نوتر پشت چراغ قرمز، پشت فرمان یکی از آنها بودم، ولی وقتی یادم میآید که باید تا سالها قسط خانه بدهم و چک مدرسه بچه و چند بدهی ریز و درشت دیگر، رشته افکارم پاره میشود ولی خودم میدانم ته دلم داشتم از زمانه گلایه میکردم.
در همین احوالات بودم که حضور چند زن کنار خیابان توجهم را جلب میکند. از دور میشد فهمید که نداشتههایشان بسیار از من و امثال من است. مسیر فرعی محل کارم موجب معطلی خیلیها میشود، بنابراین ترمز میگیرم تا مسیری آنها را برسانم. سوار که میشوند بوی نداریشان تمام ذهنم را پرمی کند؛ تمام غصهها و نداریهایم را فراموش میکنم.
مقصدشان را که میپرسم، زنی که به نظر حدود ۳۵ سال سن دارد با اشاره به خواهرش که چند سالی بیشتر از او دارد و ماسکی بر صورت زده، میگوید مریض است و میخواهند به بیمارستان فارابی مراجعه کنند، اما سرفههای خواهر مریضش پشت سر من مانند پتکی بر سرم فرود میآید، چون صدای ریههای عفونی شده و خس خس نفسهایش در هر دم و بازدم صدای بلند فریاد نداری است و بس ...
بیشتر که میپرسم با بغضی به اندازه یک عمر میگوید: بیمه نیستیم و وقتی به یکی از بیمارستانها مراجعه کردیم، گفتند بروید عکس از ریههایش بگیرید و بعد مراجعه کنید، شاید بستری کنیم؛ ولی توان پرداخت ۱۸۰ هزار تومان هزینه عکس را نداشتیم. به مددکاری مراجعه کردیم و مبلغی کم شد، ولی همان را هم نداریم. امروز قرار است یک بنده خدا داروهایش را که خریده به ما بدهد و انشاءالله بعداز ظهر هماهنگ شده تا در یکی از مراکز درمانی مشهد عکس ریههایش را بگیریم.
همزمان با حرفهای همراه با حسرت این زن، دختر نوجوانش مدام در آینه ماشین نگاهش را به صورت من دوخته و با هر کلمه مادر ذرهذره آب میشود، ولی نمیداند که بغض چشمان من پشت عینک آفتابی هزار بار سنگینتر از تمام حسرتهای او شده و فقط نمیتوانم ناله کنم.
زن بیمار چشمان بیسویش را به آدمهایی دوخته که شاید پول پالتو و کفش پاییزیشان بیشتر از لوازم خانه او و امثال او باشد و هرچند لحظه یک بار فقط میگوید خدایا شکرت... .
نمیدانم او شکر چه چیزی را میگوید؛ شکر نداشتههایش را، شکر ریههای عفونی شده را یا شکر سایه سنگین فقر و نداری بر زندگیاش را با هر دلیل و بهانهای ...
سرفههای مدامش مانند یک نت ثابت آهنگ تکرار میشود؛ آهنگی که گویا متن ترانهاش را باید خودم در ذهنم بنویسم؛ متنی از بیتوجهی خودم و برخی از افراد جامعه به افرادی چون او که توان خرید یک داروی معمولی را نداشتند و ندارند تا از پیشروی غول بیماری جلوگیری کنند.
ترانهای از غرق شدن هر کدام از ما در میان مشغلههایی که به تصورمان گرفتاری است و مدام در حال گلایه از خدا هستیم که چرا نمیتوانیم مدل ماشینمان را بالاتر بیاوریم و متراژ خانهمان را بیشتر کنیم.
خلاصه اینکه این روزها که ندای یا رضا رضا را بیشتر از هر زمان دیگری میشنویم، یادمان باشد ایشان به مهربانی و مهرورزی تأکید دارند و اگر میخواهیم دل ایشان را شاد کنیم و پاداش شادمانی در دنیا و آخرت نصیب خودمان هم شود اندکی حواسمان به آدمهای نیازمند اطرافمان باشد.
نظر شما